مطالب جلسات

  • طبیعت‌گرایی، رواقی‌گری و روان‌درمانگری

    سهراب، حرفی از جنس زمان/۳۰، درون‌مایه‌های عرفانی شعر سپهری/۲۵، عرفان طبیعت محور/۱۱

    پیش از هر چیز، نکته در خور یا‌د‌‌آوری در چارچوب پی‌افزود – شاید – این باشد که:

    ۱- با هستی و نیز با طبیعت، دو‌گونه مواجهه می‌توان داشت. یکی، مواجهه گردشگرانه و تفرج‌انگیز. و دیگری مواجهه اندیشمندانه و تامل انگیز.
    مواجهه نخست، گر چه شایسته و گاه نیز بایسته و گشایش آفرین است، اما یک تفنن است.
    مواجهه دوم – اما – بایسته و شایسته تعهد و نوعی سبک و سلوک زندگی و از جنس هنر است.
    سبک و سیاق در مواجهه با طبیعت سپهری – به گواهی فرازهای یاد شده در گفتاورد پیشین – نوع دوم است.‌ وی – چنانکه گذشت – می‌گوید:

    « … صدبار در شعرهای خود واژه ” گُل” را به کار برده‌ایم، اما زیبایی دینامیک گل را هیچ با خود به فضای شعر نیاورده‌ایم. من هروقت طراوت پوست درخت چناررا زیر دستم احساس می‌کنم همان اندازه سربلندم که ملت‌ها به داشتن شاهکارهای هنری.
    دستی که می‌رود تا شاخه ای را از درختی بچیند، زیبایی و حقیقتی چنان نیرومند و رها می‌آفریند که در هر قالب هنری‌اش بریزی، قالب را در هم می‌شکند. هر اندازه رهاتر به تماشا رویم به “ساختن” می‌گراییم. هنر، درنگ ما است، نقطه‌ای است که در آن تاب سرشاری را نیاورده‌ایم، لبریز شده‌ایم.نیمه راهِ دریافت، گریز می‌زنیم، و با آفرینش هنری خستگی در می‌کنیم. …. » ( هم: هنوز در سفرم، نامه‌ سپهری به یکی از دوستانش، شهریور۱۳۴۱ )

    و چنین است که:
    « تماشا» – چنانکه خود زاییده « شناوری » است، زاینده «شهود» است.
    سه‌گانه « شهود، تماشا و شناوری »  فرایند نوعی تجربه زیبا شناسانه است که در زبان او به « تراوش بی‌ واسطه نگاه » تعبیر شده و می‌شود. بخوانید:
    « …. مرگ پدر مرا از من بازنگرفت. آسان خود را در آرامش خویش بازیافتم. زندگی ما تکه‌ای است از هماهنگی بزرگ… پدرم در بستر خود می‌میرد و زنبوری در حوض‌خانه. بستگی‌های نزدیک جای خود را به پیوندهای همه‌جاگیر می‌دهد…گاه می‌شد می‌خواستم دردرختان فروروم، سنگ‌ها را درخودبغلطانم…اندوه تماشا کناررفته‌بود و جای آن تراوش بیواسطه نگاه نشسته‌بود… صدای رودخانه از روزنه‌های خوابم می‌گذشت…انگار درپناه سنگ می‌توان در پناه ابدیت نشست. آنجا با درخت‌های تبریزی یکی شدم….پرنده نقاشی شده باید بیرون از زمان بپرد همچنانکه گل نقاشی باید در ابدیت روئیده باشد. » (نک: هنوز در سفرم، پاسخ به تسلیت‌نامه‌ها در پیِ مرگ پدر )

    ۲- سپهری هر چه در کشف و شهود خود پیش می رود، طبیعت برای وی عظیم تر و بزرگتر می گردد چنانچه منظومه های پایانی وی پر است از تصویر های تازه از طبیعت. میگوید: ” صدای پر بلدرچین را،‌رنگ های شکم هوبره را، اثر پای بز کوهی” را می.شناسم و خوب می دانم: “ریواس کجا می روید،‌ کبک کی می خواند،‌ باز کی می میرد” و …..
    وی – به گواهی میراثی که روایت تجربه زیسته اوست –  پله های عرفان را با گذر از طبیعت طی می کند. خدای او لای شب بوها است، پای آن کاج بلند،‌ روی آکاهی آب،‌ روی قانون گیاه.
    زیستن در این وضعیت، به معنای آگاهی پویا و مانای از هستی است. چنانکه هایدگر هم – برابر روایت کتاب « هستی و زمان» – بر این نگاه و نگر بود. به سروده بیدل :
    « به هر چه طرف‌ کنندت رضا غنیمت دان/ ز‌ کارگاه فنا و بقا چه می‌جویی؟»

    ۳- سپهری ، بمثابه سالک از تجربه‌ای می‌گوید که فرآورده فرایند « شناوری در رنگهای فطری» ( د/ حجم سبز، ق/ ورق روشن وقت)و از پایه‌های اساسی رواقیگری است
    آهنگ رواقیگری در «هشت کتابِ» به شدت طنین‌انداز است. برای مثال به این فقرات درخشان دقت کنید:

    « و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد/ و نخواهیم پلنگ از درِ خلقت برود بیرون / و بدانیم اگر کِرم نبود، زندگی چیزی کم داشت/ و اگر خنج نبود، لطمه می‌خورد به قانونِ درخت/ و اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی می‌گشت/ و بدانیم اگر نور نبود، منطق زندۀ پرواز دگرگون می‌شد/ و بدانیم که پیش از مرجان، خلائی بود در اندیشۀ دریاها/ و نپرسیم کجاییم،/ بو کنیم اطلسی تازۀ بیمارستان را/ و نپرسیم که فوارۀ اقبال کجاست؟/ و نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی است» ( صدای پای آب)

    « مهری! در هیاهوی اشیا بودم که مرا صدا زدی.
    در صدایت مهر بود و نوازش بود.
    هرچه به دور از هم افتاده باشیم، گاه دریچه‌هامان را می‌گشاییم و یکدیگر را صدا می‌زنیم و صدا زدن چه خوش است.
    صدایی نیست که نپیچد و پیامی نیست که نرسد.
    هستی مهربان‌تر از آن است که پنداشته‌ایم.
    من گوش‌به‌زنگِ وزش‌ها نشسته‌ام و نگاه می‌کنم.
    زندگی را جور دیگر نمی‌خواهم، چنان سرشار است که دیوانه‌ام می‌کند.
    دست به پیرایش جهان نزنیم.
    دیروز باغبان آمد و درخت را هرس کرد و من چیزی در نیافتم.
    به همسایه گفتم: بیش و کمی نیست.
    و او در نیافت.
    گاه از خود می‌پرسم: پس چه هنگام کاسه‌ها از این آب‌های روشن پر خواهدشد. راستی چه هنگام!
    کار من تماشاست و تماشا گواراست.
    من به مهمانی جهان آمده‌ام. و جهان به مهمانی من.
    اگر من نبودم، هستی چیزی کم داشت.
    اگر این شاخه بید خانه ما، هم اکنون نمی‌جنبید، جهان در چشم به راهی می‌سوخت. همه چیز چنان است که می‌باید. آموخته‌ام که خُرده نگیرم. شکفتگی را دوست دارم و پژمردگی را هم.
    دیدار دوست ما را پرواز می‌دهد و نان و سبزی هم.
    آن فروغی که ما را در پیِ خویش می‌کشاند در سیمای سنگ هست، در ابر هست، میان زباله‌ها هم هست.
    شاید از آغاز خدا را و حقیقت را در دشت‌های آفرینش درو کرده‌اند امّا هر سو خوشه‌ها بجاست !
    من از همهٔ صخره‌ها بالا نخواهم رفت تا بلندی را دریابم.
    از دوباره دیدنِ هیچ رنگی خسته نخواهم شد؛
    نگاه را تازه کرده‌ام.
    من هر آن تازه خواهم شد و پیرامون خویش را تازه خواهم کرد.
    من هر آن تازه خواهم شد.
    بگذار هر بامداد آفتاب بر این دیوار آجری بتابد
    تا ببینی روانِ من هر بار در شور تماشا چه می‌کند.
    دریغ که پلک‌ها در این پرتوِ سرمدی گشوده نمی‌گردد. دل‌هایی هست که جوانه نمی‌زند.
    من این را دیر دریافتم و سخت باورم شد.
    چه هنگام آیا روان‌ها بادبان خواهد گسترید و قطره‌ها دریا خواهد شد.
    نپرسیم و با خود بمانیم و درون خویش را آب‌پاشی کنیم و در آسمانِ خود بتابیم و خویشتن را پهنا دهیم و اگر تنهایی از نفس افتاد در بگشاییم و یکدیگر را صدا بزنیم.» (بخشی از نامه سپهری به دوستش مهری، اردیبهشت ۱۳۴۲)

    ۴- مواجهه‌ای چنان و زیستی چنین در متن و عین زندگی – به گواهی فرازهایی که بر‌ نبشته و بر خوانده شد – پی‌آمدهایی داشته و جلوه‌هایی دارد، از جمله:

    • راز‌ورزی و زندگی بی‌پرسش
    • وارستگی از آز و نیاز و نیز ترس و هراس ( وارستگی از دیده شدن )
    • رضایت‌مندی از هستی ( پذیرش هستی چنان که هست)
    • قناعت و بسنده سازی بر استعدادها و منابع درونی

    و …. در این میان – اما – آنچه در کانون اندیشه رواقی‌گری جای دارد و جاری است – شاید – نوعی تقدیر‌گرایی است

    ۵- «تقدیرگرایی» در رواقی‌گری و در تجربه اندیشه شاعرانگی سپهری هرگز به معنای باز‌ایستادن از تلاش و  بیعاری، بیکاری و بیهوده‌گرایی نبوده و نیست. بلکه به معنای تن دادن در برابر دریای هستی و بسنده‌سازی بر داشته‌ها  و در نتیجه پرهیز از کوشش بیهوده و وارستگی از  طلب «روزی ننهاده»  کردن است. به تعبیر مارکوس اورلیوسِ/ مارک اورل ( فیلسوف رومی رواقی قرن دوم م ):
    «ذهنِ خود را متوجه چیزهایی نکنید که در اختیار ندارید. موهبت‌هایی را بشمارید که واقعا دارید و فکر کنید که اگر آن‌ها را نداشتید چقدر آرزومندشان بودید. ولی مواظب باشید، آنقدر برایشان ارزش قائل نشوید که اگر مجبور شدید از دستشان بدهید، به درد سر بیفتید».

    ( به مثابه پاورقی):
    « مارکوس اورلیوس و سنکا » دو تن از حکیمان رواقی یونانی هستند که گوشه‌ای از ایده و اندیشه رواقی آنان  در کتاب  « رواقی گری: فلسفۀ زیستنِ خردمندانه » باز‌تاب یافته است. نویسنده ( جوناس سالزگبر ) در این کتاب ( با ترجمه: سینا بحرانی ) به نقل از آنان آورده است:
    « ای جهان، من هم راستا با تمام نت های هماهنگیِ فوق العادۀ تو هستم. برای من  هیچ چیز زود نیست، هیچ چیز دیر نیست، اگر برای تو بهنگام است. ای طبیعت، هر چیزی که فصول تو ارائه می دهند برای من ثمر است».
    « ما هیچ میدانی برای تحسین خود نداریم،  چنان که گویی در احاطۀ دارایی هایمان هستیم؛ همۀ آنها به ما قرض داده شده اند.  می توانیم به کارشان بگیریم و از آنها لذت ببریم ولی کسی که این هدیه را به ما داده خودش تصمیم می گیرد تا کی در اختیار ما باشند. وظیفۀ ما این است که این هدایایی که برای زمانی نامشخص در اختیار ما قرار داده اند را آماده نگه داریم و هر وقت فراخوانده شدند بدون هیچ گلایه ای پسشان دهیم. فقط یک بدهکار بی شرم به طلبکار خود توهین می کند».
    نویسنده در این کتاب از قول مارکوس اورلیوس می نویسد:
    «چیزی را نخواهید که مالِ شما نیست. قدردانِ چیزی باشید که واقعاً دارید. همیشه آماده باشید که چیزی که به شما داده شده است را پس بدهید و بابت زمانی که برای شما بود، قدردان باشید. چه قانونِ ساده‌ای! بیایید آن را در ذهنمان حک کنیم».
    و در ادامه از قولِ سنکا می‌آورد:
    «بزرگ‌ترین موهبتِ بشر در درونِ ماست… یک انسانِ خردمند از بختِ خود راضی است. هر چه باشد در آرزوی چیزی که ندارد نیست.»
    این سخنان آدم را به یاد شمس می‌اندازد!
    گویی شمسِ رواقی اندیش نیز در حال و هوای  سنکا و مارکوس اورلیوس دم می زده، آنجا که میگوید:
    «مرد آن باشد که در ناخوشی خوش باشد. در غم شاد باشد. زیرا که داند که آن مراد در بی‌مرادی همچنان درپیچیده است. در آن بی‌مرادی امید مراد است، و در آن مراد غصۀ رسیدن بی‌مرادی. آن روز که نوبت تب من بودی، شاد بودمی که رسید صحّت فردا. و آن روز که نوبت صحّت بودی، در غصه بودمی که فردا تب خواهد بودن» .
    اشارۀ شمس به گذرا بودنِ غم و شادی و بیماری و صحّت و دعوت به عبور کردن از آن‌ها رنگ و بوی
    رواقیِ آشکاری دارد و با تاکید مارکوس بر شمردن و قدردان داشته ها بودن، تناسب زیادی دارد. ( پایان پاورقی )

    ۶- بدین نگاه و نگر، بایسته و باز‌خورد تقدیر‌گرایی رواقی بر‌آمده از طبیعتگرایی – به گواهی میراث سپهری – مهندسی تدبیر بر تقدیر است
    روشن شدن این گزاره ناگزیر از بیان نکاتی است:
    ۶/۱- نکته نخست آنکه:
    در این جغرافیای گفتاری، کلید_واژه طبیعت – تنها – ناظر و به معنای مجموعه‌ای از پدیدارها و رخدادهای پراکنده بیرونی نیست. بلکه مراد، واقعیتی است که – دست کم – قابل تجزیه به سه بخش است: پدیده، انرژی و توان نهفته در آنها و نیز قواعد و قوانین جاری در و بر آنها
    یعنی: طبیعت، ناظر بر مجموعه‌ای از پدیده‌ها، سیستمها و نظم و راز است. ( این مجموعه در این گفتاورد « تقدیر » نامیده می‌شود )
    ۶/۲- بدین ترتیب، هستی – چون برخوردار از نوعی همبستگی، هارمونی هندسی و موسیقیایی،  توازن، جمال و کمال است و این امور، ویژگیهای وجودی، ساختاری و ابژکتیو هستند – پس جهان زیبا و به مثابه یک اثر هنری است.
    ۶/۳- از اجزاء طبیعت، یکی هم « انسان » است که دارای ویژگی‌ها و توانمندی‌هایی است. از جمله: عقل و اراده، توان عصیان بر حد و حصر و نیز توان بر دوگانه کران‌ سوزی و کران سازی
    ۶/۴- مواجهه با جهان نظم و راز – افزون بر دستاوردهای تجربی و علمی –  مدرسه‌ و مکتبهای فلسفی گوناگون و فراوانی را به بار آورده و به ارمغان گذارده است  و این چشمه، همچنان در جوشش و زایایی است. از جمله این فلسفه‌ها، رواقی‌گری است.
    ۶/۵- رواقی‌ها در این مواجهه دارای سه مبنا هستند:
    الف/ جهان به مثابه اثر هنری، یک کل یکپارچه، ساختاری هندسی و موسیقیایی دارد و نظامند و لازمند است.
    ب/ جهان بی‌تردید و بلا استثنا سیستماتیک است و با قانون اداره می‌شود ( و هیچ چیز تصادف و اتفاق نیست)
    ج/ ویژگی ذاتی انسان عقل و وظیفه او هم شهود این اثر هنری است
    در این نگاه که:
    ✓ طبیعت در خلقت دارای ویژگی ذاتیِ نظم و راز است ✓ و انسان نیز – به عنوان جزیی از این مجموعه –  از مدل طبیعت در خلقت پیروی میکند ( و این معنای فطرت است )
    بنا بر این، فضیلت و اخلاق سلامت، زندگی وفق طبیعت است. و این معنای « تسلیم برابر هستی » است.
    نماد و نمود این گزاره در زیست انسانی « عقلیگری » است. خردورزی در جان  ( تامل درونی )، خرد‌گرایی در جهان ( تفکر در مناسبات بیرونی )
    ۶/۶- ره‌آورد راهبردی و از آموزه‌های کاربردی این نگاه ، یعنی تسلیم در برابر هستی، « مهندسی تدبیر بر تقدیر » است.
    ۶/۷- به این ترتیب، زندگی وفق طبیعت و به تعبیر سپهری: « شناوری در رنگهای فطری » که فضیلت و عین اخلاق سلامت است، دو جلوه دارد:
    الف/ تسلیم در برابر هستی و مهندسی تدبیر بر تقدیر که – در واقع – عبارت است از پذیرش نظام سیستمها و تن دادن بدانها در گستره زندگی و این یعنی رعایت حرمت دانشوری و دانشگری
    ب/ نظامندی اراده آزاد انسان در چارچوب نظام سیستمها. یعنی: گر چه انسان دارای « اراده آزاد »  است، اما این اراده در جهان واقع تخته‌بند نظام سیستمهاست. به این ترتیب، انسان محدود و محصور هست، گر چه البته مجبور نیست.

    ۷- طنین رواقیگری در شاعرانه های سپهری
    رواقیگری در میراث و نیز در شاعرانه های سپهری و از جمله در هشت کتاب – گر چه چنانکه آشکار است، به شیوه آثار فلسفی فیلسوفان تبیین نشده است، اما – طنین روشن، دلکش و پر و پیمانی دارد، بدانگونه که وی را در ردیف فیلسوفان رواقی اندیش قرار می‌دهد. نا‌گفته پیداست که بازیابی و باز‌خوانی همه آنها،فرصتی ویژه میخواهد. در اینجا دو دسته از آن فرازها آورده می‌شود:
    دسته اول: ابیاتی که متضمن نگاه زیبا‌شناختی،  معنویت گیتی‌گرایانه و وارستگی شاعر است. برای نمونه:

    • « هر کجا برگی هست شور من می‌شکفد/ بوته خشخاشی شست و شو داده مرا در سیلان بودن » ( صدای پای آب)
    • « من به سیبی خشنودم/ و به بوییدن یک بوته بابونه/ من به یک آینه یک بستگی پاک قناعت دارم » ( همان)
    • « رستگاری نزدیک است/ رای گل‌های حیاط» ( د/ حجم سبز،ق/ روشنی، من گل، …)
    • « زندگی خالی نیست/ مهربانی هست/ سیب هست/
    • ایمان هست/ آری/ تا شقایق هست، زندگی باید کرد …» ( همان، ق/ در گلستانه)
    • « یک نفر دیشب مرد/ و هنوز/ نانِ گندم خوب است/ و هنوز/ آب می‌ریزد پایین/ اسب‌ها می‌نوشند …»
    • و نیز: « قطره‌ها در جریان/ برف بر دوش سکوت/ و زمان روی ستون فقرات گل یاس…» ( همان، جنبش واژه زیست)
    • « و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد/ و باران تندی گرفت/ و سردم شد آن وقت در پشت یک سنگ/ اجاق شقایق مرا گرم کرد » ( همان، به باغ همسفران)

    دسته دوم: ابیاتی که بر سازه نگاه زیبا‌شناسانه و معنا‌گرا و بر پایه رویکرد شناوری در هستی، زندگی را با همه وجوه پذیرفتنی می‌داند و بر این باور است که – گر چه نباید زندگی را مرداب کرد و  پژمرد و … اما – مرداب و پژمردگی را هم باید زندگی کرد. نمونه فرازهایی را بنگرید:
    ✓ « برخیزیم و دعا کنیم/ لب ما شیار عطر خاموشی باد!/ نزدیک ما شب بی دردی است/ دوری کنیم/ کنار ما ریشه بی شوری است/ برکنیم/ و نلرزیم/ پا در لجن نهیم/ مرداب را به تپش درآییم/ آتش را بشویم/ نیزارِ همهمه را خاکستر کنیم/ قطره را بشویم/ دریا را نوسان آییم/ و این نسیم بوزیم/ و جاودان بوزیم/ و این/ خزنده خم شویم/ و بینا خم شویم/ و این گودال فرود آییم/ و بی پروا فرود آییم/ بر خود خیمه زنیم/ سایبان آرامشِ ما، ماییم » ( د/ آوار آفتاب، ق/ سایبان آرامش ما ماییم)
    ✓ « و نپرسیم کجاییم/ بو کنیم اطلسی تازه بیمارستان را/ …. / بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم/ دیده‌ام گاهی در تب ماه می‌آید پایین/ می‌رسد دست به سقف‌ ملکوت/ دیده‌ام سهره بهتر می‌خواند/ گاه زخمی که به پا داشته‌ام/ زیر و بم‌های زمین را به من آموخته است/
    گاه در بستر بیماری من حجم گل چند برابر شده است/
    و فزون تر شده است قطر نارنج شعاع فانوس » ( صدای پای آب )
    ✓ و از همین روست که در نامه‌ای ( با شناسه: تهران، اردیبهشت ۱۳۴۲ خطاب به دوستی به نام مهری ) آورده است:
    « گاه از خود می پرسم؛
    پس چه هنگام کاسه‌ها از این آب‌های روشن پُر خواهد شد؟ راستی چه هنگام؟
    کار من تماشاست و تماشا گواراست.
    من به مهمانی جهان آمده ام. و جهان به مهمانی من. اگر من نبودم، هستی چیزی کم داشت. اگر این شاخه بید خانه ما، هم اکنون نمی‌جنبید، جهان در چشم به راهی می‌سوخت. همه چیز چنان است که  می‌باید. آموخته‌ام که خُرده نگیرم، شکفتگی را دوست دارم و پژمردگی را هم …
    دیدار دوست ما را پرواز می‌دهد و نان و سبزی هم.
    آن فروغی که ما را در پیِ خویش می‌کشاند در سیمای سنگ هست، در ابر هست، میان زباله‌ها هم هست.»
    ✓ و نیز در نامه دیگری ( با شناسه: تهران، فروردین ۱۳۴۲ خطاب به دوستی به نام نازی ) می‌نویسد:
    « …بر بلندای خود بالا رو و سپیده دم خود را چشم براه باش. جهان را نوازش کن. دریچه را بگشا. پیچک راببین. بر روشنی بپیچ. از زباله ها رو مگردان که پاره حقیقت است. جوانه بزن. … »
    باری، به نظر می‌رسد پارادایم نهفته در لابلای این ابیات و زیر پوست این ادبیات، همان است که فرازی دیگر از بر‌نوشته‌های وی آمده است، در نامه به مهری می‌نویسد:
    « …… هستی مهربان‌تر از آن است که پنداشته‌ایم.
    من گوش‌به‌زنگِ وزش‌ها نشسته‌ام و نگاه می‌کنم.
    زندگی را جور دیگر نمی‌خواهم، چنان سرشار است که دیوانه‌ام می‌کند.
    دست به پیرایش جهان نزنیم.
    دیروز باغبان آمد و درخت را هرس کرد و من چیزی در نیافتم.
    به همسایه گفتم: بیش و کمی نیست.
    و او در نیافت. …. »
    بدین بیان، بند‌پاره: « زندگی، سیبی است  …‌» – شاید بتواند چنین واگویه و گویا شود که: زندگی، ابعادی دارد و چنانکه آب و آیینه و خوشاب، مرداب هم دارد و چنانکه شکفتگی، پژمردگی و نیز چنانکه فراز، فرود هم و چنانکه قله، دره هم و … زندگی را با همه ابعاد باید پذیرفت و بنا بر این زندگی نباید مرداب شود، اما مرداب را هم باید زندگی کرد، و یا زندگی نباید پژمرده شود، اما پژمردگی را هم باید زندگی کرد. زندگی سیبی است گاز باید زد با پوست !

  • پاگشایی نوروز

    پاگشایی نوروز

    اسفند است و
    زمستان  – در زمزم سرخ غروب –
    پا به ماه بهار
    سنت است این،
    هم‌نفس!
    محض هستی
    تا پا گشایی « نو‌روز »
    پرده‌ها
    در نشت عطر نسیم
    ایدون باد
    دهان وزش پر از غنچه‌های سیب_آهنگ!

  • راز خدای اسپینوزا: آیا خدا همان طبیعت است؟

    راز خدای اسپینوزا: آیا خدا همان طبیعت است؟

    آیا تا به حال به این فکر کرده‌اید که انیشتین، بزرگ‌ترین دانشمند قرن بیستم، به چه خدایی اعتقاد داشت؟ وقتی از او پرسیدند، پاسخ غیرمنتظره‌ای داد: “من به خدای اسپینوزا اعتقاد دارم.” اما خدای اسپینوزا کیست؟ باروخ اسپینوزا، فیلسوفی انقلابی در قرن هفدهم، دیدگاهی از خدا ارائه داد که هم حیرت‌انگیز و هم عمیقاً تأثیرگذار بود. دیدگاهی که نه تنها در زمان خودش بلکه تا به امروز، تفکر ما را درباره خدا، طبیعت، آزادی و خوشبختی شکل داده است. در این مقاله، به دنیای فلسفی اسپینوزا سفر می‌کنیم تا راز خدای او را کشف کنیم.

    برای فهمیدن دیدگاه انقلابی اسپینوزا، باید کمی با زندگی او آشنا شویم. او در قرن هفدهم در آمستردام، در میان جامعه‌ای یهودی که از تعقیب و گریز در اسپانیا و پرتغال پناه آورده بودند، به دنیا آمد. در این جامعه با سنت‌های دینی سختگیرانه، اسپینوزا از هوش سرشار و عطش یادگیری برخوردار بود. اما ذهن کنجکاو او به سرعت به ایده‌های علمی و فلسفی جدیدی کشیده شد که در اروپا در حال ظهور بودند. او تحت تأثیر اندیشمندانی مانند دکارت و گالیله، به تدریج از باورهای سنتی جامعه‌اش فاصله گرفت و دیدگاه‌های خود را شکل داد. این دیدگاه‌ها آنقدر رادیکال بودند که در سن ۲۳ سالگی، از جامعه یهودی آمستردام طرد شد – یک جدایی دردناک که مسیر زندگی او را برای همیشه تغییر داد. اما این طرد، آزادی فکری بی‌نظیری به او بخشید تا تمام عمرش را وقف فلسفه و جستجوی حقیقت کند.

    قلب فلسفه اسپینوزا در یک ایده رادیکال نهفته است: خدا و طبیعت یکی هستند. برخلاف تصور رایج از خدایی شخصی که خارج از جهان و بالاتر از آن قرار دارد، اسپینوزا باور داشت که همه چیز به هم پیوسته و بخشی از یک “ماده” الهی واحد است. عبارت مشهور او، “Deus sive Natura” به معنای “خدا یا طبیعت”، به خوبی این وحدت را نشان می‌دهد. برای اسپینوزا، این دو واژه مترادف هستند. خدا، خالق جداگانه‌ای نیست که در جهان مداخله کند؛ بلکه خدا خودِ جهان است، ساختار هستی است. از کوچک‌ترین ذره تا عظمت کیهان، همه و همه تجلیات این ماده واحد هستند که تحت قوانین طبیعی اداره می‌شوند. این دیدگاه “وحدت وجودی” (Pantheism) نامیده می‌شود و در زمان اسپینوزا، بسیار انقلابی و حتی خطرناک تلقی می‌شد.

    باروخ اسپینوزا

    خدای اسپینوزا، خدایی شخصی با خواسته‌ها، احساسات و نیات انسانی نیست. او خدایی غیرشخصی است که صرفاً از طریق قوانین طبیعی تجلی می‌کند. حوادث جهان، از سقوط امپراتوری‌ها تا بلایای طبیعی، نه اراده خدای اخلاقی، بلکه صرفاً بیان قوانین طبیعی هستند. برای اسپینوزا، همه‌چیز در جهان ضروری و اجتناب‌ناپذیر است و بر اساس نظم علت و معلولی دقیق پیش می‌رود. این دیدگاه، تصوری متفاوت از آزادی انسان را نیز به چالش می‌کشد. اگر همه چیز تابع قوانین طبیعی است، پس آزادی انسان به چه معناست؟

    اسپینوزا معتقد بود که آزادی واقعی از فهمیدن این نظم ضروری طبیعت و پذیرفتن جایگاه خود در آن حاصل می‌شود. هر چه بیشتر زندگی خود را با این فهم عقلانی هماهنگ کنیم، آزادتر و خشنودتر خواهیم بود. آزادی برای اسپینوزا به معنای رهایی از بندهای جهل و احساسات منفی مانند ترس و خشم است. وقتی علت احساسات خود و قوانین حاکم بر جهان را درک کنیم، می‌توانیم بر آن‌ها مسلط شویم و به آرامش درونی دست یابیم. خوشبختی واقعی، از دیدگاه اسپینوزا، نه در جستجوی لذت‌های زودگذر، بلکه در هماهنگی با عقل و طبیعت و درک جایگاه خود در این وحدت بزرگ نهفته است.

    اندیشه‌های اسپینوزا در زمان خودش با مخالفت و سانسور روبرو شد، اما به تدریج راه خود را به میان اندیشمندان باز کرد و تأثیر عمیقی بر روشنگری، فلسفه مدرن، علم و سیاست گذاشت. دیدگاه او در مورد آزادی اندیشه، حقوق فردی و دولت عقلانی، الهام‌بخش متفکران بزرگی مانند ولتر، روسو و کانت بود. امروزه نیز، فلسفه اسپینوزا همچنان برای ما تازگی و جذابیت دارد. در دنیای پرآشوب و قطبی‌شده امروز، دیدگاه وحدت‌گرایانه او، با تاکید بر عقلانیت و درهم تنیدگی همه چیز، می‌تواند راهی برای زندگی معنادارتر و هماهنگ‌تر ارائه دهد. خدای اسپینوزا، نه خدای ترس و اطاعت، بلکه خدای شگفتی، فهم و پیوند با طبیعت است – خدایی که در نظم شگفت‌انگیز هستی آشکار می‌شود.

    خدای اسپینوزا، شاید خدایی نباشد که در کلیساها و مساجد موعظه می‌شود. اما خدایی است که در هر برگ درخت، در هر ستاره در آسمان شب، و در نظم عقلانی جهان قابل مشاهده است. خدایی که ما را به تفکر، پرسشگری و جستجوی حقیقت دعوت می‌کند و به ما نشان می‌دهد که خوشبختی و آزادی واقعی در فهمیدن پیوند عمیق خود با طبیعت و با کل هستی نهفته است.

  • آیا جهان فقط یک مغز بزرگ است؟ معمای وجود آگاهی و حس فراگیر در همه‌چیز

    آیا جهان فقط یک مغز بزرگ است؟ معمای وجود آگاهی و حس فراگیر در همه‌چیز

    تا به حال به این فکر کرده‌اید که آگاهی واقعاً چیست؟ به‌قول معروف، همه‌چیز از آگاهی شروع می‌شود و به آن ختم می‌شود. هر آنچه می‌دانیم، هر تجربه‌ای که داریم، تمام دنیای درونی و بیرونی ما، انگار همگی در پرده‌ی آگاهی نقش می‌بندند. اما سوالی که ذهن بسیاری را به خود مشغول کرده این است: چرا در این جهان پهناور که ظاهراً پر از مواد بی‌جان و ناآگاه است، ناگهان ساختارهایی شکل می‌گیرند که از درون، تجربه‌ی حسی دارند؟ چرا برای برخی از این ساختارها، “بودن” معنا پیدا می‌کند و حسی درونی به وجود می‌آید؟

    دانشمندان علوم اعصاب در دهه‌های اخیر، پیشرفت‌های چشمگیری داشته‌اند که نشان می‌دهد بسیاری از تصورات شهودی ما درباره‌ی آگاهی ممکن است اشتباه باشد. شاید ما اساساً درک درستی از ماهیت آگاهی نداشته‌ایم. این احتمال مطرح شده که آگاهی صرفاً محصول پردازش‌های پیچیده در مغز نیست. برخی نظریه‌ها حتی فراتر رفته و می‌گویند شاید آگاهی پدیده‌ای بسیار بنیادی‌تر در طبیعت باشد، چیزی شبیه به گرانش که در همه جا حضور دارد. اگر این‌طور باشد، می‌توان تصور کرد که انواع مختلف پردازش‌ها در طبیعت، حتی در ساده‌ترین شکل‌ها، می‌توانند نوعی تجربه‌ی حسی را در خود داشته باشند.

    این ایده‌ها را محققان و نویسندگانی مانند آناکا هریس مطرح کرده‌اند که در آثار خود به بررسی علم و فلسفه‌ی آگاهی می‌پردازند. آن‌ها در تلاشند تا با نگاهی نو، پرسش‌های اساسی درباره‌ی آگاهی را دوباره مطرح کنند و از محدوده‌ی تفکر سنتی فراتر روند.

    برای درک بهتر مفهوم آگاهی در این سطح بنیادی، بهتر است به تعریف کلاسیک توماس نیگل، فیلسوف مشهور، رجوع کنیم. نیگل در مقاله‌ی مشهور خود با عنوان “چه حسی دارد خفاش بودن؟” برای توضیح آگاهی، خفاشی را مثال می‌زند که با استفاده از امواج صوتی (سونار) در جهان حرکت می‌کند. خفاش صداهایی تولید می‌کند که به اشیاء برخورد کرده و بازمی‌گردند و از این طریق، تصویری از محیط اطراف خود می‌سازد، درست مانند تصویری که ما از طریق بینایی به دست می‌آوریم. اما نکته اینجاست که تجربه‌ی حسی خفاش از این فرایند، احتمالاً بسیار متفاوت از تجربه‌ی بصری ماست.

    در این دیدگاه، وقتی از “آگاهی” صحبت می‌کنیم، منظورمان لزوماً تفکر پیچیده، استدلال منطقی یا خودآگاهی به معنای انسانی نیست. بلکه منظور، همان آگاهی اولیه، تجربه‌ی حسی و احساس درونی است. این نوع آگاهی می‌تواند در ساده‌ترین موجودات زنده، حتی بدون توانایی فکر کردن وجود داشته باشد. به نوزادان و کودکان خردسال فکر کنید. آن‌ها هنوز توانایی تفکر پیچیده را ندارند، اما به وضوح تجربه‌های حسی دارند: احساس گرما و سرما، لمس شدن، شنیدن صداها. این نشان می‌دهد که آگاهی می‌تواند بدون نیاز به تفکر پیچیده وجود داشته باشد.

    تا کنون، مطالعه‌ی آگاهی عمدتاً در حوزه‌ی علوم اعصاب متمرکز بوده است. این رویکرد منطقی به نظر می‌رسد، زیرا فرض بر این بوده که آگاهی محصول پیچیدگی مغز است و موجودات آگاه، موجوداتی هستند که مغزهای پیچیده‌ای شبیه به ما دارند. مغز به عنوان پیچیده‌ترین سیستم شناخته شده در جهان، کاندیدای اصلی برای منشاء آگاهی به نظر می‌رسد.

    اما یافته‌های جدید در علوم اعصاب نشان داده‌اند که برخی از شهودهای اولیه ما در این زمینه ممکن است گمراه‌کننده باشند. برای مثال، دو پرسش اساسی وجود دارد که این شهودها را به چالش می‌کشند:

    1. آیا می‌توان از طریق مشاهده‌ی بیرونی یک سیستم، به طور قطعی تشخیص داد که آن سیستم تجربه‌ی آگاهانه دارد؟
    2. آیا آگاهی نقش و عملکرد خاصی دارد؟ آیا همان‌طور که به نظر می‌رسد، رفتار ما را هدایت می‌کند؟

    پاسخ شهودی ما به هر دوی این سوالات احتمالاً “بله” است. اما شواهد و مثال‌های متعددی وجود دارد که نشان می‌دهد این پاسخ‌های شهودی ممکن است درست نباشند.

    به عنوان مثال، فرض کنید شما دوست صمیمی خود را که سال‌ها ندیده‌اید در فرودگاه ملاقات می‌کنید. لبخند او و هیجانش در لحظه‌ی دیدار، به نظر می‌رسد نشانه‌های واضحی از آگاهی و احساسات درونی او باشند. اما داستان ژان دومینیک بوبی، نویسنده‌ی فرانسوی، مثال نقضی بر این شهود است. بوبی به سندرم “قفل‌شدگی” دچار شد، وضعیتی که در آن فرد کاملاً فلج می‌شود اما هوشیاری و آگاهی خود را حفظ می‌کند. او قادر به هیچ حرکتی نبود جز پلک زدن. با این حال، او با استفاده از پلک زدن توانست کتاب خاطرات خود را بنویسد. داستان بوبی نشان می‌دهد که ممکن است آگاهی کامل در سیستمی وجود داشته باشد بدون اینکه هیچ نشانه‌ی بیرونی قابل مشاهده‌ای از آن وجود داشته باشد. شاید سیستم‌های دیگری در طبیعت نیز باشند که آگاه هستند اما قادر به ابراز آگاهی خود به شیوه‌ای که ما تشخیص دهیم، نیستند.

    در مورد سوال دوم، شهود ما می‌گوید که آگاهی نقش مهمی در رفتارهای ما دارد. ترس از یک حیوان وحشی باعث می‌شود به سرعت واکنش نشان دهیم و از خطر فرار کنیم. به نظر می‌رسد که احساس ترس، محرک اصلی این رفتار است. اما تحقیقات علوم اعصاب نشان می‌دهد که مغز ما بسیار سریع‌تر از آنکه ما آگاهانه احساس ترس کنیم، به خطر واکنش نشان می‌دهد. احساس ترس، در واقع پس از مجموعه‌ای از پردازش‌های عصبی پیچیده در مغز به وجود می‌آید.

    مغز ما دائماً در حال جمع‌آوری اطلاعات از حواس مختلف است و این اطلاعات را به صورت یک تجربه‌ی واحد از “لحظه‌ی حال” به ما ارائه می‌دهد. به مثال نواختن پیانو برگردیم. وقتی یک کلید پیانو را فشار می‌دهید، احساس لمس کلید، دیدن حرکت کلید و شنیدن صدای نت، همگی به نظر می‌رسد به صورت همزمان رخ می‌دهند. اما در واقعیت، سیگنال‌های مربوط به هر حس با سرعت‌های متفاوتی به مغز می‌رسند و پردازش می‌شوند. مغز این اطلاعات ناهمزمان را به گونه‌ای پردازش می‌کند که ما آن‌ها را به صورت یک تجربه‌ی واحد و همزمان درک کنیم.

    بنابراین، شهود ما مبنی بر اینکه آگاهی مستقیماً رفتارهای ما را هدایت می‌کند، ممکن است نادرست باشد. اگر شهودهایی که ما را به این فرض رسانده‌اند که آگاهی از پردازش‌های پیچیده در مغز ناشی می‌شود، گمراه‌کننده باشند، تنها دو گزینه‌ی اصلی برای شروع تفکر درباره‌ی آگاهی باقی می‌ماند:

    1. فقط برخی از سیستم‌ها (مانند مغزهای پیچیده) آگاه هستند و آگاهی از پردازش پیچیده ناشی می‌شود.
    2. همه‌ی سیستم‌ها به نوعی آگاه هستند و آگاهی یک پدیده‌ی بنیادی در طبیعت است.

    اگر گزینه‌ی دوم درست باشد و آگاهی بنیادی باشد، چه پیامدهایی خواهد داشت؟ چه سوالات جدیدی باید بپرسیم؟ و چگونه می‌توان چنین پدیده‌ای را به صورت علمی مطالعه کرد؟

    شاید بتوان پرسید آیا تجربه‌های آگاهانه می‌توانند بین سیستم‌های مختلف به اشتراک گذاشته شوند؟ آیا نوعی ارتباط و همدلی فراتر از درک فعلی ما وجود دارد؟ همچنین، سوالات اخلاقی مهمی مطرح می‌شود: اگر آگاهی در همه‌چیز وجود داشته باشد، چه سیستم‌هایی ممکن است رنج را تجربه کنند؟ آیا گیاهان، حشرات و حتی ساختارهای به ظاهر بی‌جان نیز درجاتی از آگاهی و حس را دارند که ما از آن بی‌خبریم؟

    محققان در تلاشند تا با رویکردهای جدید و خلاقانه، به این پرسش‌های بنیادین پاسخ دهند. شاید روزی برسد که درک ما از آگاهی به کلی دگرگون شود و دریابیم که جهان اطراف ما بسیار زنده‌تر و آگاه‌تر از آن چیزی است که تصور می‌کردیم. شاید حتی سنگ‌ها هم به نوعی “حس” داشته باشند، حسی که هنوز برای ما ناشناخته است. معمای آگاهی، همچنان یکی از بزرگترین رازهای هستی باقی مانده است، رازی که کشف آن می‌تواند دیدگاه ما را نسبت به خودمان و جایگاه‌مان در جهان، برای همیشه تغییر دهد.

  • وقتی مرگ پایان نیست: نظریه‌هایی درباره زندگی غیرفیزکی

    وقتی مرگ پایان نیست: نظریه‌هایی درباره زندگی غیرفیزکی

    آیا مرگ پایان همه چیز است؟ این سوالی است که قرن‌ها ذهن بشر را به خود مشغول کرده است. در دنیای مدرن، علم تجربی به پیشرفت‌های چشمگیری دست یافته و زندگی ما را به شکل باورنکردنی دگرگون کرده است. اما آیا علم، با تمام توانایی‌هایش، می‌تواند به این پرسش بنیادین پاسخ دهد؟

    مهندس شکوریان، با نگاهی متفاوت و جسورانه، ما را به سفری در اعماق این سوال دعوت می‌کند. او با تکیه بر تجربیات شخصی و تلفیق آن با دیدگاه‌های علمی و عرفانی، نظریاتی را مطرح می‌کند که شاید تصور ما از زندگی، مرگ و آگاهی را برای همیشه تغییر دهد.

    تصویر یک کهکشان

    علم تجربی و محدودیت‌هایش

    از رنسانس به بعد، علم تجربی به عنوان معیار اصلی دانش در جهان غرب شناخته شد. این رویکرد علمی، با تاکید بر مشاهده، آزمایش و تکرارپذیری، دستاوردهای شگفت‌انگیزی را در حوزه‌های مختلف به ارمغان آورد. اما مهندس شکوریان یادآوری می‌کند که این علم، با تمام نقاط قوتش، محدودیت‌هایی نیز دارد. علم تجربی، به تعریف خود، تنها به پدیده‌هایی می‌پردازد که قابل مشاهده و اندازه‌گیری باشند. بنابراین، مفاهیمی مانند روح، آگاهی و زندگی پس از مرگ، که از جنس فیزیک نیستند، به طور سنتی از دایره علم خارج شده و به حاشیه رانده شده‌اند.

    محقق در آزمایشگاه در حال تحقیق درباره بدن و زندگی انسان

    تعریفی نو از زندگی و مرگ

    مهندس شکوریان برای ورود به بحث زندگی پس از مرگ، ابتدا تعریفی دقیق از “زندگی” و “مرگ” ارائه می‌دهد. از دیدگاه او، زندگی مجموعه تجربیاتی است که ما در حوزه فیزیکی و از طریق بدن بیوشیمیایی خود به دست می‌آوریم. به عبارت دیگر، زندگی تجربه‌ای است که به جسم ما وابسته است. در مقابل، مرگ به معنای از دست دادن این زندگی بیولوژیکی در محیط فیزیکی است؛ یعنی زمانی که جسم ما دیگر قادر به ادامه حیات در این دنیا نباشد.

    آیا زندگی فقط جسم است؟

    اما آیا زندگی به همین تجربه فیزیکی محدود می‌شود؟ مهندس شکوریان با طرح این پرسش، ما را به فراتر از مرزهای علم تجربی دعوت می‌کند. او با اشاره به مفهوم آگاهی، نظریه‌ای را مطرح می‌کند که بر اساس آن، زندگی می‌تواند شکلی غیرفیزیکی و غیرارگانیک نیز داشته باشد. این ایده، که ریشه در دیدگاه‌های عرفانی و تجربه‌های نزدیک به مرگ دارد، به ما می‌گوید که شاید “ما” فراتر از جسم فیزیکی خود باشیم.

    آگاهی، گمشده‌ی علم مدرن

    مهندس شکوریان، با الهام از نظریات محمدعلی طاهری، بر اهمیت مفهوم آگاهی تاکید می‌کند. او معتقد است که آگاهی، نه فقط یک پدیده ذهنی، بلکه یک اصل اساسی در تمام هستی است. بر اساس این دیدگاه، حتی سلول‌های بدن ما نیز دارای نوعی آگاهی هستند و این آگاهی‌ها در سطوح مختلف با یکدیگر در ارتباطند.

    مدیتیشن در طبیعت

    بیماری؛ اختلال در ارتباط آگاهی‌ها

    از این منظر، بیماری نه صرفاً یک نقص فیزیکی، بلکه اختلال در این شبکه پیچیده ارتباطی آگاهی‌هاست. درمان نیز، به تبع آن، می‌تواند فراتر از روش‌های شیمیایی و فیزیکی معمول باشد. مهندس شکوریان به هومیوپاتی و داروهای مبتنی بر “شعور مواد” اشاره می‌کند، روش‌هایی که به جای تمرکز صرف بر جسم، به دنبال ترمیم این ارتباط آگاهانه در سطوح عمیق‌تر هستند.

    زندگی پس از مرگ؛ تداوم آگاهی در کالبد ذهنی

    نظریه زندگی غیرفیزیکی، ما را به درک جدیدی از مرگ رهنمون می‌سازد. بر اساس این دیدگاه، مرگ پایان هستی نیست، بلکه صرفاً انتقال آگاهی از یک سطح به سطح دیگر است. مهندس شکوریان از مفهومی به نام “کالبد ذهنی” سخن می‌گوید، که به باور او، پس از مرگ فیزیکی به حیات خود ادامه می‌دهد.

    پروانه ای از پیله در میآید و به سوی آسمان نورانی حرکت می کند


    انواع کالبدها: فراتر از جسم فیزیکی

    برای درک بهتر نظریه زندگی غیرفیزیکی، لازم است با مفهوم “کالبدها” از دیدگاه مهندس شکوریان آشنا شویم. او به وجود سطوح مختلفی از “بدن” برای انسان اشاره می‌کند. کالبد جسمی، همان بدن فیزیکی و بیولوژیکی است که ما در دنیای مادی تجربه می‌کنیم. اما فراتر از آن، کالبد عاطفی وجود دارد که با احساسات و عواطف ما مرتبط است و در مراحل اولیه زندگی شکل می‌گیرد. و نهایتاً، کالبد ذهنی، که جایگاه آگاهی، خاطرات و هویت فردی ماست، و به باور مهندس شکوریان، پس از مرگ جسم فیزیکی به حیات خود در سطحی دیگر ادامه می‌دهد. این کالبد ذهنی است که در نظریه زندگی پس از مرگ و ارتباط با ارواح، نقش کلیدی ایفا می‌کند.

    وارستگان و وابستگان در آستانه مرگ

    مهندس شکوریان در ادامه، به تمایز جالبی بین افراد در مواجهه با مرگ اشاره می‌کند. او افراد را به دو دسته “وارستگان” و “وابستگان” تقسیم می‌کند. وارستگان، کسانی که دلبسته دنیا هستند اما وابسته به آن نیستند، مرگ را به عنوان دریچه‌ای به سوی رهایی و نور می‌پذیرند. در مقابل، وابستگان، که تعلقات دنیوی آن‌ها بسیار قوی است، ممکن است در مواجهه با مرگ دچار شوک و سرگردانی شوند و حتی پس از مرگ نیز در حوزه فیزیکی باقی بمانند، در جستجوی انرژی و جسمی جدید.

    ارتباط با ارواح؛ ارتباط با کالبدهای ذهنی

    بر اساس این نظریه، ارتباط با ارواح در واقع ارتباط با همین کالبدهای ذهنی است که هنوز به طور کامل از حوزه فیزیکی جدا نشده‌اند. این کالبدهای ذهنی، به دلیل عدم محدودیت‌های فیزیکی، وسعت دید و آگاهی بیشتری نسبت به ما دارند و می‌توانند اطلاعاتی را در اختیار ما بگذارند.

    هشدارها و احتیاط‌ها

    مهندس شکوریان در پایان صحبت‌های خود، به این نکته مهم اشاره می‌کند که این مباحث، به دلیل خروج از دایره علم تجربی، همواره در معرض خرافاتی تلقی شدن قرار دارند. او از مخاطبان خود می‌خواهد که با ذهنی باز و بدون پیش‌داوری به این نظریات بنگرند و از انکار سریع و بی‌دلیل آن‌ها خودداری کنند.

    سفری به ناشناخته‌ها

    نظریات مهندس شکوریان، بی‌تردید، چالش‌برانگیز و نیازمند تفکر عمیق هستند. او با طرح این دیدگاه‌ها، ما را به سفری جسورانه به دنیای ناشناخته‌های آگاهی و هستی دعوت می‌کند. سفری که شاید در نهایت، درک ما از خودمان و جایگاه‌مان در جهان را دگرگون سازد.

  • بعثت: رستاخیزی در جان آدمی

    بعثت: رستاخیزی در جان آدمی


    در این مقاله، به بررسی مفهوم بعثت از دیدگاه دکتر اسلامی می پردازیم. دکتر اسلامی با نگاهی عمیق و فلسفی، بعثت را نه صرفاً یک رویداد تاریخی، بلکه یک تحول درونی و رستاخیزی در جان آدمی می داند.

    بعثت، رسالت و نبوت: مرزهای مفهومی

    دکتر اسلامی در ابتدا به تمایز بین سه مفهوم کلیدی بعثت، رسالت و نبوت می پردازد. او معتقد است که در ذهن زبان عمومی، این سه مفهوم به دلیل مصداق های مشترک، اغلب مترادف تلقی می شوند. اما در واقع، این مفاهیم هم از نظر معنا و هم از نظر مصداق و کاربرد، تفاوت های ظریفی دارند.

    • نبوت: ناظر بر سمت و جایگاه است.
    • رسالت: ناظر بر مسئولیت و مأموریت است.
    • بعثت: نه رسالت است و نه نبوت، بلکه نوعی رستاخیز جان است.

    بعثت: زایش و انگیزش

    به باور دکتر اسلامی، بعثت نوعی زایش و انگیزش است. این زایش و انگیزش، فرایندی است که در آن، جان آدمی از نو متولد می شود و به سوی کمال و تعالی حرکت می کند. اما این فرایند چگونه رخ می دهد؟

    منحنی رشد شخصیت انسان

    دکتر اسلامی با اشاره به منحنی رشد شخصیت انسان، که در بسیاری از رشته های علمی و فلسفی مشترک است، به این موضوع می پردازد. این منحنی، مراحلی را نشان می دهد که انسان در مسیر رشد و تکامل خود طی می کند.

    • مرحله اول: فرو رفتن در خود، تأمل و عزلت گزینی.
    • مرحله دوم: سرشار شدن از حق و انفجار آگاهی.
    • مرحله سوم: بازگشت به جامعه و خدمت به خلق.

    عنصر ظلمت: گاه رستاخیز جان

    دکتر اسلامی با بررسی داستان های قرآنی، به نقش عنصر ظلمت در این فرایند اشاره می کند. او معتقد است که ظلمت، نه صرفاً یک مفهوم منفی، بلکه گاه رستاخیز جان است. در داستان هایی مانند اصحاب کهف، یوسف، یونس و مریم، عنصر ظلمت به عنوان بستری برای تحول و تعالی شخصیت ها عمل می کند.

    بعثت و انبساط شخصیت

    دکتر اسلامی با استناد به دیدگاه ملاصدرا، بعثت را به مثابه انبساط شخصیت می داند. او معتقد است که در فرایند بعثت، ظرف وجود آدمی از حق سرشار می شود و در نتیجه، انفجاری در جان او رخ می دهد. این انفجار، انفجار خودآگاهی است که منجر به درد مندی خلقی و خداآگاهی خلقی می شود.

    ارمغان بعثت: رویکرد فلسفی به هستی

    دکتر اسلامی در ادامه به ارمغان بعثت می پردازد. او معتقد است که پیامبر خاتم (ص) در میان سنت های شبه فکری زمانه ظهور کرد و یک سنت فکری نوین را به ارمغان آورد. این سنت فکری، مخاطب را به معماری دو مدرسه دعوت می کند:

    • مدرسه تجربه: که بر اساس عقل و استدلال بنا شده است.
    • مدرسه فلسفه: که بر اساس شهود و اشراق بنا شده است.

    به باور دکتر اسلامی، پیامبر از مخاطبش می خواهد که در مواجهه با دنیای پیرامون و از جمله متن وحیانی، رویکردی فلسفی داشته باشد. این رویکرد فلسفی، به معنای آزاد کردن ذهن از پیش داوری ها و تعصبات است.

    لا اله الا الله: نفی هرگونه تعلق

    دکتر اسلامی با اشاره به شعار “لا اله الا الله”، آن را نه صرفاً یک شعار مذهبی، بلکه اعلام آزادی از هرگونه تعلق می داند. او معتقد است که این شعار، نفی هرگونه بت، طاغوت، فرعون و هرگونه وضع موجود است.

    دو سوی لا اله الا الله

    دکتر اسلامی برای “لا اله الا الله” دو سو قائل است:

    • سوی اثباتی: انسان گرایی، عقلی گری و دانش گری.
    • سوی انکاری: نهی از امتناع عقلی گری و انسداد فکری.

    رویکرد فلسفی: رهایی از پیش داوری ها

    دکتر اسلامی در پایان، با تأکید بر اهمیت رویکرد فلسفی، به این نکته اشاره می کند که این رویکرد، به معنای رهایی از پیش داوری ها و تعصبات است. او معتقد است که با این رویکرد، می توان به فهم عمیق تری از بعثت و پیام پیامبران دست یافت.

    نتیجه گیری

    بعثت، نه صرفاً یک رویداد تاریخی، بلکه یک تحول درونی و رستاخیزی در جان آدمی است. این تحول، با فرو رفتن در خود، سرشار شدن از حق و بازگشت به جامعه برای خدمت به خلق، به وقوع می پیوندد. ارمغان بعثت، رویکردی فلسفی به هستی است که انسان را از پیش داوری ها و تعصبات رها می سازد و او را به سوی کمال و تعالی هدایت می کند.

  • سفر در زمان: آیا می‌توان پدربزرگ خود را کشت و از آن جان سالم به در برد؟ (نگاهی نو به یک پارادوکس گیج‌کننده)

    سفر در زمان: آیا می‌توان پدربزرگ خود را کشت و از آن جان سالم به در برد؟ (نگاهی نو به یک پارادوکس گیج‌کننده)

    مقدمه: معمای پارادوکس، کلیدی برای فهم ناشناخته‌ها

    تا به حال به این فکر کرده‌اید که اگر به گذشته سفر کنید و کاری انجام دهید که از به‌وجود آمدن خودتان جلوگیری کند، چه اتفاقی می‌افتد؟ این دقیقاً هسته اصلی چیزی به نام “پارادوکس” است، مخصوصاً وقتی در دنیای فلسفه و مفاهیم پیچیده به آن برمی‌خوریم. پارادوکس مثل یک معمای به‌ظاهر حل‌نشدنی است که دو ایده یا گزاره به ظاهر منطقی را در مقابل هم قرار می‌دهد که نتیجه‌اش رسیدن به یک تناقض عجیب و غریب است. مثلاً به این جمله فکر کنید: “من همیشه دروغ می‌گویم.” اگر این جمله درست باشد، پس شما در حال دروغ گفتن هستید و این یعنی جمله شما باید غلط باشد! و اگر جمله شما غلط باشد، یعنی شما همیشه دروغ نمی‌گویید و این یعنی جمله اولی درست بوده! گیج شدید؟ خب، این قدرت پارادوکس است. این معماها ما را مجبور می‌کنند تا عمیق‌تر فکر کنیم و مفاهیم اساسی را زیر سوال ببریم.

    سفر در زمان: رویای شیرین و موانع بزرگ

    ایده‌ی سفر در زمان، همواره یکی از جذاب‌ترین و پرطرفدارترین موضوعات در داستان‌ها و فیلم‌های علمی-تخیلی بوده است. چه کسی بدش می‌آید که به گذشته سفر کند و اشتباهاتش را جبران کند یا نگاهی به آینده بیندازد و از اتفاقات پیش رو باخبر شود؟ اما وقتی از دنیای خیال بیرون می‌آییم و به دنیای فیزیک و منطق قدم می‌گذاریم، با مشکلات و چالش‌های جدی روبرو می‌شویم. یکی از مهم‌ترین این چالش‌ها، همین پارادوکس‌های سفر در زمان است.

    پارادوکس پدربزرگ: مشهورترین دردسر سفر در زمان

    معروف‌ترین و شاید گیج‌کننده‌ترین این پارادوکس‌ها، “پارادوکس پدربزرگ” نام دارد. فرض کنید شما سوار یک ماشین زمان می‌شوید و به گذشته سفر می‌کنید. در آنجا، قبل از اینکه پدربزرگتان با مادربزرگتان ازدواج کند، او را از بین می‌برید. خب، چه اتفاقی می‌افتد؟ اگر پدربزرگ شما از دنیا برود، پس پدر یا مادر شما هرگز متولد نخواهند شد و در نتیجه، شما هم وجود نخواهید داشت که به گذشته سفر کنید و پدربزرگتان را بکشید! این یک دور باطل و یک تناقض آشکار است. به زبان ساده‌تر، شما کاری را انجام داده‌اید که مانع از به‌وجود آمدن خودتان شده است، پس چطور اصلاً توانسته‌اید آن کار را انجام دهید؟

    مشکل کجاست؟ چالش‌هایی که پارادوکس پدربزرگ ایجاد می‌کند

    این پارادوکس ساده، مشکلات اساسی را در مورد امکان‌پذیری سفر در زمان مطرح می‌کند. اگر سفر در زمان منجر به چنین تناقض‌های منطقی می‌شود، آیا اصلاً امکان دارد؟ خیلی‌ها معتقدند که پارادوکس پدربزرگ نشان می‌دهد سفر در زمان غیرممکن است، زیرا قوانین منطق و علیت را زیر پا می‌گذارد. یعنی هر رویدادی باید دلیلی داشته باشد و اگر کاری در گذشته انجام دهیم که دلیل وجود خودمان را از بین ببرد، کل زنجیره علت و معلول به هم می‌ریزد. مثل این می‌ماند که بخواهید قبل از اینکه تخم مرغی وجود داشته باشد، از آن املت درست کنید!

    راه‌حل یک فیزیکدان: بازی با قوانین احتمالات

    اما همیشه افرادی هستند که به دنبال راه‌حل‌های خلاقانه برای این معماها می‌گردند. اخیراً یک فیزیکدان به نام “لورنزو گاواسینو” از دانشگاه وندربیلت، رویکرد جالبی را برای حل پارادوکس پدربزرگ ارائه داده است. او می‌گوید شاید این پارادوکس آنقدرها هم که فکر می‌کنیم مشکل‌ساز نباشد. گاواسینو با نگاهی دقیق‌تر به مفاهیم “آنتروپی”، “فضا” و “زمان”، به این نتیجه رسیده که شاید بتوانیم بدون ایجاد تناقض، در گذشته دستکاری کنیم.

    آنتروپی و سفر در زمان: وقتی بی‌نظمی به کمک می‌آید

    ایده‌ی اصلی1 گاواسینو بر مبنای مفهوم “آنتروپی” است. آنتروپی به زبان ساده، معیاری برای سنجش میزان بی‌نظمی یک سیستم است. به طور معمول، در دنیای اطراف ما، آنتروپی همواره رو به افزایش است. یک لیوان که می‌شکند، دیگر خودبه‌خود درست نمی‌شود (مگر اینکه کسی آن را درست کند). گاواسینو استدلال می‌کند که وقتی یک شیء (مثلاً یک ماشین زمان) به گذشته سفر می‌کند، “آنتروپی” آن نمی‌تواند به روال عادی افزایش پیدا کند. به عبارت دیگر، در یک حلقه زمانی، میزان بی‌نظمی سیستم نمی‌تواند دائماً بیشتر شود. به بیان ساده‌تر، انگار طبیعت یک جور “خود-اصلاحی” انجام می‌دهد تا از ایجاد تناقض جلوگیری کند.

    ارتباط با دنیای عجیب و غریب کوانتوم

    اینجاست که فیزیک کوانتوم وارد میدان می‌شود. فیزیک کوانتوم شاخه‌ای از فیزیک است که به بررسی رفتار ذرات بسیار ریز در ابعاد اتمی و زیراتمی می‌پردازد. دنیای کوانتوم بسیار عجیب و غریب و متفاوت از دنیای روزمره ماست. در این دنیا، ذرات می‌توانند همزمان در چند مکان باشند یا حالتی بین دو حالت مختلف داشته باشند. این ویژگی “ابهام کوانتومی” می‌تواند به حل پارادوکس پدربزرگ کمک کند. گاواسینو می‌گوید، وقتی یک مسافر زمان به گذشته برمی‌گردد، این ابهام کوانتومی می‌تواند از افزایش بی‌رویه آنتروپی جلوگیری کند و در واقع، یک جور “خط زمانی آنتروپی موازی” ایجاد کند که از همان نقطه شروع و به همان نقطه پایان می‌رسد. به زبان ساده‌تر، انگار در گذشته شاخه‌ای از واقعیت ایجاد می‌شود که در آن اتفاقات طوری پیش می‌روند که از ایجاد تناقض جلوگیری شود.

    زمان: یک خیابان یک‌طرفه یا یک مسیر دایره‌ای؟

    برای درک بهتر این موضوع، بد نیست کمی هم در مورد خود مفهوم “زمان” صحبت کنیم. ما معمولاً زمان را به صورت خطی تصور می‌کنیم، مثل یک فلش که فقط به سمت جلو حرکت می‌کند. اما برخی از دانشمندان معتقدند که این تصور ممکن است درست نباشد. آنها می‌گویند شاید زمان اصلاً وجود خارجی نداشته باشد یا اینکه ساختاری پیچیده‌تر از یک خط مستقیم داشته باشد. یکی از مفاهیمی که در این زمینه مطرح می‌شود، ارتباط بین زمان و “آنتروپی” است. به نظر می‌رسد که جهت حرکت زمان با افزایش آنتروپی مرتبط است. به عبارت دیگر، ما گذشته را از آینده تشخیص می‌دهیم، چون می‌دانیم که در گذشته، نظم بیشتری وجود داشته و آنتروپی کمتری بوده است. این “خطی بودن” زمان هم با مفهوم آنتروپی گره خورده است. اگر آنتروپی بتواند در حلقه‌های زمانی رفتار متفاوتی داشته باشد، شاید تصور ما از زمان خطی هم نیاز به بازنگری داشته باشد.

    جمع‌بندی و نتیجه‌گیری: سفری به مرزهای دانش

    در نهایت، باید به این نکته توجه کنیم که بحث سفر در زمان و پارادوکس پدربزرگ هنوز در حد فرضیه‌ها و تفکرات نظری است. گاواسینو با ارائه ایده‌هایش، دریچه‌ای جدید به این موضوع گشوده و نشان داده که شاید با نگاهی عمیق‌تر به قوانین فیزیک، بتوانیم راه‌حل‌هایی برای این معماهای پیچیده پیدا کنیم. هرچند که این یافته‌ها هنوز منجر به ساخت ماشین زمان نمی‌شوند، اما به ما کمک می‌کنند تا درک بهتری از مفاهیم اساسی مانند زمان، فضا و آنتروپی پیدا کنیم. این نوع تفکرات، مرزهای دانش ما را جابجا می‌کند و به ما یادآوری می‌کند که هنوز چیزهای زیادی برای کشف کردن وجود دارد. شاید روزی، نوادگان ما، با استفاده از همین ایده‌های امروزی، بتوانند به گذشته سفر کنند و پدربزرگ‌هایشان را از نزدیک ملاقات کنند، بدون اینکه هیچ پارادوکسی ایجاد شود!

    1. مقاله ی اصلی ↩︎

  • در جستجوی فهمی عمیق‌تر از قرآن و جهان هستی

    در جستجوی فهمی عمیق‌تر از قرآن و جهان هستی

    بررسی اجمالی “هفت آسمان” اثر دکتر کریم رستگار

    این مجموعه نوار صوتی با صدا و گویندگی اقای منصور سلطانی از اعضای گروه چهارشنبه ها، شما را به سفری در دنیای اندیشه و باور دعوت می‌کند. در این سفر، با کتاب “هفت آسمان” اثر دکتر کریم رستگار آشنا می‌شوید؛ اثری که با رویکردی علمی و تجربه‌گرا، به بررسی مفهوم “هفت آسمان” در قرآن و کتب مقدس می‌پردازد.

    دکتر رستگار، با تکیه بر دانش روز و تجربه‌های شخصی، به شما نشان می‌دهد که چگونه می‌توان با نگاهی نو، به این مفاهیم دست یافت و از آن‌ها برای درک بهتر جهان هستی بهره برد. او با بیانی شیوا و جذاب، شما را به سفری در تاریخ و فرهنگ می‌برد تا ریشه‌های این باور را در میان اقوام مختلف بیابید.

    خلاصه‌ای از زندگی دکتر کریم رستگار

    دوران کودکی و تمایلات مذهبی: دکتر کریم رستگار در سال ۱۳۲۶ در شیراز متولد شد. در دوران دبیرستان، به یک گروه عرفانی پیوست و همین امر باعث شد که به دنبال یک مسیر مذهبی متمرکز بر خودسازی و ریاضت برود. در این دوران، با قرآن و سایر متون مذهبی آشنا شد.
    فعالیت سیاسی: در سال ۱۳۴۴، دکتر رستگار وارد دانشکده پزشکی دانشگاه پهلوی شیراز شد. او با انگیزه‌ی یک تکلیف دینی، جذب سازمان مجاهدین خلق شد، هرچند که هیچ درک سیاسی قبلی نداشت.
    تغییر ایدئولوژیک: ایدئولوژی اولیه سازمان مذهبی بود، اما آنها علوم انسانی را نیز مطالعه می‌کردند و مارکسیسم، به ویژه ماتریالیسم دیالکتیک را پذیرفتند. تا سال ۱۳۴۸، سازمان خود را یک نیروی فکری بزرگ در برابر رژیم شاه می‌دانست.
    دستگیری و ارزیابی مجدد: در سال ۱۳۵۰، سازمان مجاهدین لو رفت و بسیاری از اعضا، از جمله دکتر رستگار، دستگیر شدند. در دوران زندان، او و دیگران روش‌ها و ایدئولوژی خود، به ویژه استفاده از خشونت را زیر سوال بردند. آنها با تضاد بین اصول اسلامی و رویکرد مارکسیستی به مبارزه دست و پنجه نرم کردند. این امر باعث شد دکتر رستگار به این باور برسد که ایدئولوژی اساسی سازمان معیوب است و مسئله اراده آزاد یک مسئله اصلی است.
    رد مارکسیسم: دکتر رستگار به این نتیجه رسید که دیدگاه مارکسیسم در مورد رفتار انسان سطحی است و اراده آزاد را نادیده می‌گیرد. او به این باور رسید که اسلام تنها راه ادامه مبارزه است. این موضع او را در تضاد با سایر اعضای سازمان، از جمله تقی شهرام، که گروه را به سمت مارکسیسم سوق می‌داد، قرار داد. دکتر رستگار مبنای علمی ماتریالیسم دیالکتیک را به چالش کشید و توسط گروه منزوی شد.
    زندان و شکنجه: دکتر رستگار در سال ۱۳۵۲ پس از مواجهه با پلیس، مجدداً دستگیر شد. او در حین شکنجه‌های شدید چندین بار اقدام به خودکشی کرد. او نه ماه را در سلول انفرادی گذراند و از جراحاتی رنج برد که توانایی راه رفتن او را تحت تأثیر قرار داد. وی در نهایت به شش سال زندان محکوم شد [6].
    مبارزه فکری مداوم در زندان: در حالی که در زندان بود، دکتر رستگار همچنان به چالش کشیدن اصول ماتریالیسم دیالکتیک ادامه داد، اگرچه بیشتر اعضای سازمان در این زمان مارکسیسم را پذیرفته بودند.
    آزادی و پیگیری‌های آکادمیک: وی در سال ۱۳۵۵ از زندان آزاد شد و پس از آن در سال ۱۳۵۶ مدرک پزشکی خود را از دانشگاه شیراز به پایان رساند. سپس در سال ۱۳۶۰ وارد دوره رزیدنتی روانپزشکی شد و رتبه دوم کشور را کسب کرد.
    تحصیلات تکمیلی: در سال ۱۳۶۳، دکتر رستگار برای ادامه تحصیل در رشته علوم اعصاب در دانشگاه کالج لندن به انگلستان رفت و دو مدرک، یکی در بخش بالینی و دیگری در علوم پایه به دست آورد.
    تمرکز تحقیقاتی بر روح: او برای پایان نامه خود، بر تأثیر روح بر مغز انسان تمرکز کرد و کتابی در این زمینه نوشت که قصد دارد آن را به انگلیسی ترجمه کرده و در محافل آکادمیک غربی مورد بحث قرار دهد.
    بازگشت به ایران و شغل دانشگاهی: در سال ۱۳۷۰، دکتر رستگار به ایران بازگشت و به عضویت هیئت علمی دانشکده پزشکی دانشگاه شیراز درآمد. او به تحقیقات خود در زمینه موضوعات قرآنی با استفاده از یک رویکرد علمی که از شواهد تجربی برای توسعه مدل هایی که هم با قرآن و هم با یافته های علمی همسو هستند، ادامه داده است.
    انتشار کتاب “هفت آسمان”: در سال ۱۳۵۹، کتاب “هفت آسمان” دکتر رستگار برای اولین بار منتشر شد. او اخیراً این کتاب را بازبینی کرده و نسخه جدیدی را برای انتشار آماده کرده است. این کتاب با ترکیب دانش علمی با آموزه‌های قرآنی به مفهوم هفت آسمان می‌پردازد.
    آقای سلطانی در فایل‌های صوتی خود خاطرنشان می‌کند که تجربیات شخصی دکتر رستگار، به ویژه تغییر مسیر او از فعالیت سیاسی به تمرکز بر مبانی فکری اسلام، نقش مهمی در رویکرد او به مطالعات قرآنی و نگارش کتاب “هفت آسمان” داشته است. ایشان همچنین اشاره می‌کند که دکتر رستگار کتابی در مورد روش‌شناسی فهم قرآن نوشته است که او قصد دارد در آینده آن را خلاصه کند.

    خلاصه ای از زندگی نامه دکتر کریم رستگار

    در این نوارها، شما با دیدگاه‌های متنوعی در مورد هفت آسمان مواجه خواهید شد؛ از باورهای باستانی تا تفسیرهای مدرن. دکتر رستگار، با بررسی دقیق آیات قرآن، به شما نشان می‌دهد که چگونه این مفهوم، نه تنها یک باور دینی، بلکه یک مدل جامع برای درک ساختار جهان هستی است. او به شما می‌گوید که چگونه این هفت آسمان، لایه‌های محافظتی زمین را در برابر خطرات کیهانی تشکیل می‌دهند و چگونه این لایه‌ها، با پدیده‌هایی مانند شفق قطبی و تابش شبانه مرتبط هستند.

    اهمیت این بررسی در این است که به شما کمک می‌کند تا با نگاهی دقیق‌تر، به مفاهیم قرآنی بنگرید و از تفسیرهای سطحی و کلیشه‌ای فاصله بگیرید. این نوارها، شما را با چالش‌های فکری و پرسش‌های اساسی روبرو می‌کند و به شما فرصت می‌دهد تا در باورهای خود تعمق کنید.

    علاوه بر این، دکتر رستگار کتابی در مورد روش‌شناسی فهم قرآن نوشته است؛ اثری که به شما کمک می‌کند تا با رویکردی صحیح و اصولی، به درک عمیق‌تری از کلام الهی دست یابید. گوینده این نوارها، قصد دارد در آینده، این کتاب ارزشمند را نیز به طور خلاصه برای شما ارائه کند. این امر، به شما کمک می‌کند تا با ابزاری دقیق‌تر، به مطالعه و فهم قرآن بپردازید.

    در این نوارها، به طور خاص به این موضوعات پرداخته می‌شود:

    • مفهوم هفت آسمان: بررسی ریشه‌های تاریخی و فرهنگی این مفهوم در ادیان و باورهای مختلف.
    • روش‌شناسی فهم قرآن: آشنایی با رویکرد دکتر رستگار در تفسیر قرآن و استفاده از دانش روز.
    • لایه‌های محافظتی زمین: بررسی علمی لایه‌های جوی زمین و ارتباط آن‌ها با مفهوم هفت آسمان.
    • نقش شیاطین و جن: بررسی دیدگاه قرآن در مورد این موجودات و ارتباط آن‌ها با ساختار جهان هستی.
    • پدیده‌های طبیعی: بررسی پدیده‌هایی مانند شفق قطبی، تابش شبانه و ارتباط آن‌ها با لایه‌های جوی زمین.
    • ارتباط هفت آسمان با عرش الهی: بررسی دیدگاه قرآن در مورد جایگاه عرش و ارتباط آن با ساختار جهان هستی.
    • بررسی واژگان کلیدی: بررسی معانی واژگانی مانند “شیاطین”، “رجیم”، “مصابیح” و “بروج” در قرآن.

    این مجموعه نوار صوتی، نه تنها یک بررسی تاریخی و دینی است؛ بلکه دعوتی است به تفکر و تعمق در باورهای خود. دکتر رستگار، با طرح پرسش‌های اساسی و چالش‌برانگیز، شما را به سفری درونی می‌برد تا به درک عمیق‌تری از خود، جهان پیرامونتان و کلام الهی برسید.

    اگر به دنبال سفری هستید که هم ذهن شما را به چالش بکشد و هم به شما در فهم عمیق‌تر مفاهیم دینی کمک کند، این نوارها را بشنوید. این مجموعه، نه تنها برای علاقه‌مندان به مباحث دینی، بلکه برای هر کسی که به دنبال معنا و حقیقت است، اثری ارزشمند خواهد بود.

    نوار های مربوط به کتاب “هفت آسمان”

    قسمت اول:

    قسمت دوم:

  • آیه نور: رقص روشنایی و معنا

    آیه نور: رقص روشنایی و معنا

    ۱- آیه نور، به مثابه نمایشگاهی از نگارگری و نقاشی با شکوه، یکی از مینیاگرانه‌ترین آیات قران است
    «نور» از مهمترین کلید واژه های قرآن است که در آیه ۳۵سوره نور «آیه نور» به عنوان « تعبیر »ی از خدا به کار رفته و پنج بار تکرار شده است.
    نور – با توجه به کاربردی که در قران دارد، از جمله در آیات: بقره/ ۲۵۷، نساء/ ۱۷۴، مائده/ ۴۶-۴۴، انعام/ ۱۲۲، ابراهیم/ ۱ و ۵، شوری/ ۵۲، صف/ ۹-۸ و … می‌تواند معطوف به گوهر هستی و فراتر از وجود باشد و بر این پایه، ظلمات و یا سیاهچاله‌های زیستگاه کهکشان‌ها را هم پوشش خواهد داد.

    ۲- جانمایه آیه : تمثیلی در معرفی خداوند👇
    خدای جاری در هستی ≠ خدای مرده ( یدالله مغلولة)

    ( به مثابه پاورقی: کاربرد مثل در متن وحیانی
    الف/ کاربرد ادبی = ضرب‌المثل: کذلک یضرب‌الله الامثال …
    ب/ کاربرد … امثال به معنای انداد = شبیه‌نمایی: و لاتضربوا لله الامثال … نحل/ ۷۴ )

    ۳- تحلیل آیه/ معنا یابی نور
    متن وحیانی در پیوند با تعریف و تبیین خدا/ امر متعال / هسته مرکزی هستی، بسته‌های چندی از آیات دارد،
    بسته اول: آیات تنزیه، لیس کمثله شی …
    بسته دوم : آیات توصیف ( توصیف ذات و توصیف افعال ) الحی القیوم … و ….
    بسته سوم: آیات تعبیر. آیاتی که گونه‌ای تعبیر از امر متعال دارند، چنان:
    ✓ کل یوم هو فی شأن
    ✓ و کانه عرشه علی الماء
    ✓ یحول بین المرء و قلبه
    ✓ و …
    میانگین معنایی این آیات در پیوند با امر قدسی و امر متعال، عنصر « حیات و حرکت » است.

    ۴- با توجه به چنین معنا و مفهومی، کلید-واژه « نور » – شاید – معنادار باشد و خبر از آن داشته باشد که: « ناموس هستی و گوهر و جوهر هستی، نور » است. الله نور السموات و الارض …

    ۵- شایان درنگ، گستره کاربرد « نور » در متن وحیانی است. در این متن « نور » به گونه مشکک، متکثر و در طیف وسیعی به کار رفته است. از نور ماه ( یونس/ ۵، نوح/ ۱۶) که حسی و مادی است تا نور ایمان و الهام و اشراق ( انعام/ ۱۲۳، حدید/ ۲۸) که فرا‌حسی و غیر مادی است

    ۶- بدین نگاه و نگر، آیات نور، متضمن زیست_جهانی‌ هستند که – شاید –  بتوان بازخوانی آن را چنین در  چکیده آورد:
    جهان بمثابه یک میدان واحد و پیوسته با چگالی متغیر تعریف می‌شود که در آن آگاهی، بخش جدایی ناپذیر ساختار آن است. جهانی برخوردار از نظم و رازی بی‌نهایت پیچیده از پدیده‌های ارتعاشی که بی‌گمان، به یک فکر بزرگ شبیه است تا به یک اَبَر ماشین غول‌آسا.
    ( در این رابطه شاید بتوان از چهار بسته وحیانی کمک گرفت:
    ✓ آیات نظام آیه‌ای هستی
    ✓ آیات نظام اسمایی هستی
    ✓ آیات نظام تقدیر و سنن
    ✓ و – بویژه –  آیات نظام هوشمندی هستی.رک: نحل/ ۶۸، فصلت/ ۱۲، زلزله/ ۵)

    ۷- بر این پایه، در میانه جدال فلسفی- کلامی « اصالة الوجود / اصالة الماهیة » شاید نظر سومی قابل تامل باشد، همان که بر ذهن و زبان سهروردی جاری شده و تبار از حکمت خسروانی ایران باستان میگیرد

    ۸- بدین ملاحظات، اینک بار دیگر، آیه را در درنگ گیریم:
    الف/ ترجمه آیه:
    خدا، نور آسمانها و زمین ( رشته رمز شفافیت و گوهر نمایش و آشکارگی فیزیک ) است. مثال نور او چنین است: قندیلی را ماند که در آن چراغی است و آن چراغ، درون حبابی است و آن حباب، چنان ستاره‌ای است در آذرخش. و آن فروغ و فروزش، از درخت خجسته زیتونی فرامرز است. با روغنی به شدت زلال و شفاف که پیش از لمس هر گونه آتش، خود گوهری درخشنده است، – آری درختی برخوردار از گوهر روغنی با چگالی بالای نور!
    خدا – هر که را بخواهد – در ربایش هدایت این نور در آورد.
    خدا برای مردم مثل‌‌ها می‌زند.
    و نیز خدا به هر چیزی دانا است.
    ب/ تصویر تمثیل
    تمثیل را – با توجه به ترکیب آیه – به تصور و تصویر درآورید!
    فراز اول از ترکیب « مضاف و مضاف الیه/ نور السموات و الارض » به عنوان « خبر= گزاره » برای « الله » که در موضع « مبتدا = نهاد » است. ترجمه این فراز، این است که: « خدا، نور آسمانها و زمین است »
    گزاره « خدا، نور ….. » به چه معناست؟ به نظر می‌رسد این گزاره حامل دو تصویر و تصور است:
    یکی، اینکه: آسمان‌ها و زمین ( = جهان فیزیک ) – گر چه مخلوق و معلول خدا، اما – دور افتاده از ساحت الوهی و جهان متافیزیک، کاملا تاریکِ تاریک است و تنها در پرتو نور خدا دیده میشود.
    و تصور و تصویر دیگر اینکه: آسمانها، زمین و جهان فیزیک، استمرار وجودی خدا و کشاله نور او – و چنان شعله آتش – دارای گوهری نوری است.
    تصویر و تصور اول بر پایه نوعی دوئالیسم و ثنویت، بین فیزیک و متافیزیک مرزبندی میکند. متافیزیک را سراسر نور می‌داند و فیزیک را تاریک تاریک. در این تصویر و تصور، فیزیک تنها در پرتو نور متافیزیک قابل رویت، مشاهده و در تماشا می‌شود.
    اما در تصویر و تصور دوم، هر گونه دوئالیسم و ثنویت، یاوه و بی‌معناست. در این تصویر، فیزیک،نوعی نور کثیف است و به مثابه انگشت اشاره به نور فرا‌دست است.
    و شاید تصویر دوم، مدلول آیات فراوانی از این دست باشد که: « هو الاول و الاخر و الباطن و الظاهر »
    ج/ تصویر دوم معنای صورت تمثیل
    به نظر می‌رسد که ادبیات آیه، اهنگ و آواشناسی کلمات و موسیقی کلام در تمثیل، با تصویر دوم سازگار‌تر باشد
    بر پایه این تصویر و تحلیل، می‌توان گفت:
    کل آفرینش، تجلی الهی است. این وجه « الظاهر » خداوند است. در این تصویر، « هستنده‌ها و هستومندها»، تجلی « هستِ مطلق » هستند. « هستِ مطلق » چون به دلیل شدت ظهور، رویت پذیر نیست، در لایه‌هایی از حجاب درآمده و به خود صورت میگیرد تا رویت پذیر شود. به تعبیر سپهری: « در ما دست زمین گوهر ناپیدایی است/ که رسولان همه از تابش آن، خیره شدند/ پی گوهر باشید/ …. » ( حجم سبز، سوره تماشا)
    عارفان گفته و می‌گویند:
    جهان، جانی دارد که ساحتِ او از هر چه صورت و فُرم، پیراسته و برتر است. به رغم آن، اما، این جان جهان، در حجاب صورت می‌شود و بدین ترتیب خود را قربانی میکند تا دیده شود و در دسترس قرار گیرد. باز به تعبیری از سپهری:
    « شب سرشاری بود/ رود از پای صنوبرها، تا فراترها رفت/ دره مهتاب اندود/ و چنان روشن کوه، که خدا پیدا بود/ … » ( حجم سبز، از روی پلک شب)

    ۹- بر پایه تحلیل تصویر بر‌آمده از تمثیل نور ( بر نوشته در بند/۸ )، بنا بر این، تئوری « اصالة النور » می‌تواند و بلکه باید در متن و عین زندگی رد پا و اثر وضعی داشته باشد، از جمله:
    الف/ در حوزه نظر و راهبرد
    بر پایه نظریه « اصالة النور » هستنده‌ها و هستومندها – به حکم اینکه – تجلی هستِ مطلق هستند، بنا بر این ماهیت و واقعیت نوری دارند و در این میان، انسان هم با توجه به اینکه بخشی از هستی است، چنان سایر اجزاء هستی چنین است و از گوهر نور برخوردار است. به تعبیر شاعرانه سپهری: « و از سفر آفتاب، سرشار از تاریکی نور آمده‌ام » ( آوار آفتاب، آوای گیاه)
    ب/ در حوزه عمل و کاربرد:
    ۱/ب: نو زایی، تازه سازی و دم‌زیستی/ تولد
    بایسته نگاهی این چنین – که گوهر هستی نور است و بی‌امان در حرارت و حرکت و بنا براین تا همیشه در پویه سمت شکوفایی – تولد دمادم است. آدمی در لحظه باید در باز_تولد خود باشد، بندهای فراوانی از شاعرانه‌های سپهری در صدای پای آب، باردار چنین آموزه‌ای است:
    « … من به آغاز زمین نزدیکم/ نبض گل ها را می‌گیرم/آشنا هستم با/ سرنوشت تَرِ آب/ عادت سبز درخت/روح من در جهت تازه اشیا جاری است/ روح من کم سال است/ روح من گاهی از شوق سرفه‌اش می‌گیرد/
    روح من بیکاراست/ قطره‌های باران را ، درز آجرها را می‌شمارد/ ‌روح من گاهی مثل یک سنگِ سر راه
    حقیقت دارد …/ …
    …. زندگی، آب‌تنی کردن در حوضچه اکنون است/ رخت را بکنیم/ آب در یک قدمی است/ …
    … لب دریا برویم/ تور در آب بیندازیم/ و بگیریم طراوت را از آب/ …
    … پرده را برداریم/ بگذاریم که احساس هوایی بخورد/ بگذاریم بلوغ،زیر هر بوته که میخواهد بیتوته کند/ بگذاریم غریزه پیربازی برود/ کفش‌ها را بکند، و به دنبال فصول از سر گل‌ها بپرد/ بگذاریم که تنهایی آواز بخواند/ ….
    … پشت دانایی اردو بزنیم/ دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم/ صبح‌ها وقتی خورشید، در می‌آید، متولد بشویم/ هیجانها را پرواز دهیم/ روی ادراک فضا، رنگ، صدا، پنجره، گل نم بزنیم/ آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی، ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم … » ( صدای پای آب )
    ۲/ب: آفرینندگی، نوآوری و توسعه/ تولید
    پژواک، طنین و بازتاب تولد در جان، تولید در جهان است. اثر وضعی انسانی که دمادم در تولد است، تولید است. چه آنکه یکی از مولفه‌های زیست‌جهان فرایند این نگاه و نگر این است که: « داستان آفرینش، آفرینش داستان » است. از آفرینش اندیشه و انبساط جان تا کاوش زمین و آباد‌سازی جهان. برابر آیات « سفر پیدایش »: رسالت ( و در واقع فلسفه وجودی و معنای زندگی) انسان، « اتمام کار نیمه تمام آفرینش است » همان که در ترجمه قرآن، چنین آمده است: « هو الذی انشاکم من الارض و استمرکم فیها » ( هود/ ۶۱ )
    سهراب هم، آنجا که در فضای یونگی از « پای پوش نبوت » و « سوره تماشا » سخن می‌گوید، در واقع در اندیشۀ تکمیل کار نیمه تمام آفرینش است، چنان « نیکوس کازانتزاکیس » نویسنده رمان « زوربای یونانی ». نیکوس در فقره ای از « گزارش به خاک یونان » با تاکید بر اینکه: کلام خداوند محدود به متن مقدس موجود نمی‌باشد، خود « سِفر آفرینش » آفریده و در آنجا می‌نویسد:‌
    « من کتاب مقدس خود را دارم، که آنچه را کتاب مقدس دیگر فراموش کرد، یا جرئت نکرد بگوید، می گوید. آن را می گشایم و در سِفر آفرینش می خوانم: خداوند جهان را آفرید و به روز هفتم استراحت کرد. در آن وقت، واپسین آفریده اش – انسان – را صدا کرد و گفت:‌ پسرم اگر دعای خیرم را می‌خواهی، به من گوش کن. جهان را آفریدم اما از تمام کردن آن غفلت ورزیدم. نیمه کاره رهایش کردم. تو آفرینش را ادامه بده. جهان را شعله‌ور ساز، آن را به آتش بدل کن و به منش بازگردان. آن را بدل به نور خواهم کرد. »
    برابر نگاه او، انسان باید کار نیمه تمام خداوند را دنبال کند و خلاقانه، اراده انسانیِ خود را اعمال کند و نقش خود را بر صحیفه هستی زند و به آفرینشگری ادامه دهد.
    و این – برابر روایت اسرار التوحید گویا – ترجمان اندیشه « ابو سعید ابی‌الخیر » است. چنانکه در شاعرانه‌های حافظ و محمد اقبال لاهوری آمده است: « عالمی از نو بیاید ساخت و از نو آدمی » و سپهری نیز می‌گوید:
    « بیایید از شوره زار خوب و بد برویم/ چون جویبار آیینه روان باشیم/ به درخت، درخت را پاسخ دهیم/ و دو کران خود را هر لحظه بیافرینیم/ هر لحظه رها سازیم/ برویم/ برویم و بیکرانی را زمزمه کنیم …» ( آوار آفتاب، سایبان آرامش ما، ماییم )